بهترین دوستان من{24}
رائون:ن..نخند(با خجالت)
هیونجین:آیگو تو چقد کیوتی(لبخند)
رائون:اوه...ممنون(خجالت)
رائون برای اینکه با هیونجین چشم تو چشم نشه روشو برمیگردونه و از پنجره ماشین بیرونو نگاه میکنه
هیونجینم لبخندی میزنه و به رانندگیش ادامه میده.
چند دقیقه بعد
ماشین وارد پارکینگ پاساژ میشه و پارک میکنه.
هیونجین پیاده شد تا درو برای رائون باز کنه ولی دید رائون خودش پیاده شده.
از نظر هیونجین بدون شک هیچ دختری اینجوری نیست که وقتی یه نفر میخواد نازشو بکشه و بهش خدمت کنه خودش اجازهی اینکارو نده.
رائون و هیونجین سوار اسانسور میشن و تو طبقه اول پاساژ پیاده میشن.
رائون:میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
هیونجین:البته لاو
صورت رائون از نحوهی صدا کردن هیونجین قرمز میشه.لاو؟ با اینکه اولین باره همو میبینن اینطوری صداش کرده؟
رائون:د..دختر مورد علاقت چجور ادمیه؟
هیونجین:اوممم...دختری که چیزی که هستو بپذیره....مهربون باشه و هیچوقت ازم خجالت نکشه و نگاهشو ازم نگیره
رائون:چه انتظارات بالایی داری
هیونجین:اوه...درسته(خنده)
همونطور که داشتن حرف میزدن هیونجین چشمش بهیه لباس عروس خوشگل میفته.
دست رائون میگیره و وارد مغازه میشه.
رائون:د..داری چیکار میکنی؟
هیونجین بی توجه به خدمهای که بهش تعظیم کردن و خوش امد میگن به لباس داخل ویترین اشاره کرد
هیونجین:برام بیارینش
رائون:میخوای چیکارکنی؟
هیونجین:بنظرم این لباس خیلی قشنگه
هیونجین:آیگو تو چقد کیوتی(لبخند)
رائون:اوه...ممنون(خجالت)
رائون برای اینکه با هیونجین چشم تو چشم نشه روشو برمیگردونه و از پنجره ماشین بیرونو نگاه میکنه
هیونجینم لبخندی میزنه و به رانندگیش ادامه میده.
چند دقیقه بعد
ماشین وارد پارکینگ پاساژ میشه و پارک میکنه.
هیونجین پیاده شد تا درو برای رائون باز کنه ولی دید رائون خودش پیاده شده.
از نظر هیونجین بدون شک هیچ دختری اینجوری نیست که وقتی یه نفر میخواد نازشو بکشه و بهش خدمت کنه خودش اجازهی اینکارو نده.
رائون و هیونجین سوار اسانسور میشن و تو طبقه اول پاساژ پیاده میشن.
رائون:میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
هیونجین:البته لاو
صورت رائون از نحوهی صدا کردن هیونجین قرمز میشه.لاو؟ با اینکه اولین باره همو میبینن اینطوری صداش کرده؟
رائون:د..دختر مورد علاقت چجور ادمیه؟
هیونجین:اوممم...دختری که چیزی که هستو بپذیره....مهربون باشه و هیچوقت ازم خجالت نکشه و نگاهشو ازم نگیره
رائون:چه انتظارات بالایی داری
هیونجین:اوه...درسته(خنده)
همونطور که داشتن حرف میزدن هیونجین چشمش بهیه لباس عروس خوشگل میفته.
دست رائون میگیره و وارد مغازه میشه.
رائون:د..داری چیکار میکنی؟
هیونجین بی توجه به خدمهای که بهش تعظیم کردن و خوش امد میگن به لباس داخل ویترین اشاره کرد
هیونجین:برام بیارینش
رائون:میخوای چیکارکنی؟
هیونجین:بنظرم این لباس خیلی قشنگه
۵.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.